اول سموئیل 4:2-35
اول سموئیل 4:2-35 TPV
کمان دلاوران را میشکند، امّا ناتوانان را نیرو میبخشد. کسانیکه سیر بودند اکنون برای یک لقمه نان اجیر میشوند، امّا آنهایی که گرسنه بودند، سیر شدند. زنی که نازا بود، هفت طفل به دنیا آورد، و آنکه فرزندان زیاد داشت، اکنون بیاولاد گردیده است. خداوند میمیراند و زنده میکند. به گور میبرد و زنده میسازد. خداوند فقیر میکند و غنی میگرداند. سرنگون میسازد و سرفراز مینماید. مسکینان را از خاک بلند میکند و بینوایان را از بدبختی میرهاند. آنها را همنشین پادشاهان میگرداند و به جایگاه عزّت مینشاند، اساس زمین از آن خداوند است، او زمین را بر آن استوار نموده است. «مؤمنین را به راه راست هدایت میکند و امّا شریران، در تاریکی نابود میگردند. انسان تنها با زور بازوی خود پیروز نمیگردد. دشمنان خداوند نابود میشوند، خداوند از آسمان، آنها را با رعد و برق خواهد زد. خداوند تمام دنیا را داوری خواهد کرد. او به پادشاه برگزیدهٔ خود قدرت و پیروزی میبخشد.» بعد القانه به خانهٔ خود در رامه برگشت و سموئیل در حضور عیلی کاهن، در شیلوه به خدمت خداوند مشغول بود. پسران عیلی اشخاص پست و فاسدی بودند. آنها به خداوند احترام نمیگذاشتند و وظایف مذهبی را که به عهده داشتند، انجام نمیدادند. وقتی کسی قربانی میکرد، خادم آنها میآمد و درحالیکه گوشت هنوز در حال پختن بود، چنگال سه شاخهای را که با خود داشت در دیگ، یا پاتیل، و یا هر ظرف دیگری که در آن گوشت را میپختند، فرو میبرد و هرچه را که با چنگال از دیگ بیرون میکشید سهم کاهن بود. آنها با تمام مردم اسرائیل که به شیلوه میآمدند به همین ترتیب رفتار میکردند. بیشتر وقتها پیش از سوزانیدن چربی، خادم آنها میآمد و به کسیکه قربانی میکرد میگفت: «گوشت خام را برای کباب به کاهن بده، چون او گوشت پخته قبول نمیکند.» اگر آن شخص میگفت: «صبر کنید تا اول چربی آن بسوزد و بعد هرقدر گوشت که میخواهید ببرید.» خادم به او میگفت: «خیر، همین حالا بده، وگرنه بزور از تو میگیرم.» این گناه پسران عیلی در نظر خداوند بسیار بزرگ بود، زیرا آنها قربانی خداوند را بیحرمت میکردند. سموئیل با پیشبندی کتانی که به کمر بسته بود، خداوند را خدمت میکرد. مادرش هر سال یک ردای کوچک برای او میدوخت و وقتیکه برای تقدیم قربانی سالانه همراه شوهر خود به شیلوه میرفت، برایش میبرد. عیلی برای القانه و زنش دعای برکت میکرد و میگفت: «خداوند به عوض این طفلی که وقف او کردید، فرزندان دیگری به شما عطا کند.» بعد آنها همگی به خانهٔ خود برمیگشتند. خداوند به حنا لطف کرد و او دارای سه پسر و دو دختر شد. سموئیل نیز در خدمت خداوند رشد میکرد. در این هنگام عیلی بسیار پیر شده بود و میشنید که پسرانش چگونه با مردم اسرائیل بدرفتاری میکنند و حتّی با زنانی که در کنار در ورودی خیمهٔ مقدّس خدمت میکردند، همخواب میشدند. پس به آنها گفت: «چرا این کارها را میکنید؟ تمام مردم از کارهای بد شما شکایت دارند. فرزندان من، از این کارها دست بکشید، چیزهایی را که مردم دربارهٔ شما میگویند وحشتناک است. اگر شخصی نسبت به شخص دیگری گناه ورزد، ممکن است که خدا از او دفاع کند، ولی اگر کسی نسبت به خداوند مرتکب گناهی شود، چه کسی میتواند برای او شفاعت کند؟» امّا آنها به نصیحت پدر خود گوش ندادند، چون ارادهٔ خدا این بود که آنها را هلاک نماید. امّا سموئیل کوچک، بزرگ میشد و خدا و مردم از او راضی بودند. روزی یک نبی نزد عیلی آمد و به او گفت: «خداوند چنین میفرماید: وقتی جدّ تو هارون و خانوادهاش در کشور مصر بردهٔ فرعون بودند، خود را بر هارون ظاهر ساختم. از بین تمام طایفههای بنیاسرائیل خانوادهٔ او را به عنوان کاهنان خود برگزیدم تا بر قربانگاه من قربانی تقدیم کنند و بُخور بسوزانند و در حضور من جامهٔ مخصوص کاهنان را بپوشند. تمام گوشت قربانیهای سوختنی را برای آنها تعیین کردم. پس چرا قربانیها و نذرهایی را که مردم برای من میآورند، بیحرمت میکنی؟ تو به پسرانت بیشتر از من احترام میگذاری. به آنها اجازه میدهی که از خوردن بهترین گوشت قربانی که قوم من برای من میگذرانند، خود را چاق نمایند. خداوند خدای اسرائیل میفرماید: هر چند وعده داده بودم که خاندان تو و خاندان پدرت همیشه کاهنان درگاه من باشند، امّا بعد از این نمیخواهم. بلکه هرکسی که به من احترام بگذارد، او را محترم میگردانم و کسیکه مرا حقیر شمارد، او را حقیر خواهم ساخت. روزی خواهد آمد که من تمام جوانان را در خانوادهٔ تو و نیز در طایفهٔ تو خواهم کشت به طوری که دیگر پیرمردی در خانوادهٔ تو یافت نخواهد شد. تو به مصیبت دچار میگردی و به برکاتی که به مردم اسرائیل میبخشم با حسرت نگاه خواهی کرد و هیچکس در خانوادهٔ تو به سن پیری نخواهد رسید. فقط یک نفر را از نسل تو زنده نگاه خواهم داشت. او به عنوان کاهن مرا خدمت خواهد کرد. ولی نابینا شده و امیدی نخواهد داشت. و بقیّهٔ نسل تو به طرز فجیعی کشته خواهند شد. برای اینکه گفتههای من بر تو ثابت شود، بدان که دو پسرت، حفنی و فینحاس در یک روز خواهند مرد. امّا من برای خود کاهن صادقتر و باوفاتری انتخاب میکنم که با دل و جان مرا خدمت کند. خاندانش را برکت میدهم تا در حضور برگزیدهٔ من همیشه آمادهٔ خدمت باشد.