دوم سموئیل 1:6-22
دوم سموئیل 1:6-22 TPV
داوود دوباره مردان برگزیدهٔ اسرائیل را که سی هزار نفر بودند، جمع کرد. داوود و تمامی مردانش برای آوردن صندوق پیمان خدا به بعل یهودا رفتند. این صندوق نام خداوند متعال را که تختش بر فراز فرشتگان نگهبان قرار دارد، برخود دارد. صندوق پیمان را از خانهٔ ابیناداب، در جبعه برداشته و بر گاریای نو گذاشتند. عُزَّه و اخیو، پسران ابیناداب ارّابه را میراندند. و اخیو پیشاپیش آن میرفت. داوود و همهٔ قوم اسرائیل با صدای چنگ و کمانچه و دف و سنج با تمام توان، در حضور خداوند سرود میخواندند و میرقصیدند. چون به خرمنگاه ناکان رسیدند پای گاوها لغزید. عُزّه دست خود را بر صندوق گذاشت که نیفتد. آنگاه آتش غضب خداوند بر عُزهّ شعلهور گردید و بهخاطر گناهی که کرد در کنار صندوق خداوند کشته شد. داوود از اینکه قهر خداوند عُزّه را به آن سرنوشت دُچار کرد، بسیار خشمگین شد و آنجا فارص عُزّه نامیده شد که تا به امروز به همین نام یاد میشود. داوود آن روز از خداوند ترسیده بود و گفت: «حالا چگونه میتوانم صندوق خداوند را با خود ببرم؟» پس او تصمیم گرفت که صندوق پیمان را به شهر داوود نبرد. پس آن را به خانهٔ عوبید اَدوم جیتی برد و مدّت سه ماه در آنجا ماند. خداوند بهخاطر آن عوبید اَدوم و خانوادهٔ او را برکت داد. داوود هنگامیکه باخبر شد که خداوند بهخاطر آن صندوق، خانواده و همهٔ دارایی عوبید اَدوم را برکت داده است، صندوق خداوند را از خانهٔ عوبید اَدوم با شادمانی به شهر داوود آورد. اشخاصی که صندوق را حمل میکردند، پس از آنکه شش قدم رفتند توقّف نمودند تا داوود یک گاو و یک گوسالهٔ چاق قربانی کند. داوود درحالیکه جامهٔ مخصوص کاهنان را پوشیده بود با تمام وجود پیشاپیش صندوق خداوند، میرقصید. به این ترتیب داوود و بنیاسرائیل صندوق خداوند را با فریاد خوشی و آواز سرنا به شهر داوود آوردند. وقتی صندوق خداوند به شهر داوود رسید، میکال دختر شائول از پنجرهٔ خانه دید که داوود جلوی صندوق خداوند جستوخیز کنان میرقصد، پس در دل خود او را حقیر شمرد. بعد صندوق را به درون خیمه در جایی که داوود برایش تعیین کرده بود، قرار دادند. داوود قربانی سوختنی و هدیهٔ سلامتی را به پیشگاه خداوند تقدیم کرد. پس از ادای مراسم قربانی، داوود همهٔ مردم را به نام خداوند متعال برکت داد. او به هریک از مردان و زنان یک قرص نان، مقداری کشمش و یک تکه گوشت داد. در پایان مراسم همگی، به خانههای خود رفتند. داوود به خانهٔ خود رفت تا خانوادهٔ خود را برکت بدهد، امّا میکال، دختر شائول به استقبال او بیرون رفت و گفت: «امروز پادشاه اسرائیل قدرت و عظمت خود را خوب نشان داد! او مثل یک آدم پست در برابر چشمان کنیزانش، خود را برهنه کرد.» داوود به او گفت: «من در برابر خداوندی که مرا بر پدرت و تمام خانوادهاش برتری داد، میرقصیدم. او مرا رهبر و پیشوای قوم خود ساخت. این کار را برای سپاسگزاری از خداوند انجام دادم و مایلم که زیادتر از این، کارهای احمقانه بکنم. یقین دارم که برخلاف عقیدهٔ تو، کنیزان، که تو از آنها نام بردی احترام زیادتری برایم خواهند داشت.»