اعداد 1:21-33
اعداد 1:21-33 TPV
وقتی پادشاه کنعانی سرزمین عراد، واقع در جنوب کنعان، شنید که بنیاسرائیل از راه اتاریم میآیند، بر آنها حمله کرد و تعدادی از آنها را اسیر کرد. پس قوم اسرائیل عهد کردند که اگر خداوند به آنها کمک فرماید تا بر این قوم پیروز شوند، تمام شهرهای آنها را بکلّی نابود کنند. خداوند دعای آنها را شنید و کنعانیان را شکست داد و مردم اسرائیل آنها را با شهرهای ایشان نابود کردند، پس آنجا را حُرما، یعنی نابودی نامیدند. بعد از آن، قوم اسرائیل از کوه هور حرکت کرد تا از راهی که به دریای سرخ میرفت، سرزمین اَدوم را دور بزنند. امّا بنیاسرائیل از این سفر طولانی به تنگ آمدند و از خدا و موسی شکایت کردند و گفتند: «چرا ما را از مصر آوردید تا در این بیابان بمیریم؟ نه چیزی است که بخوریم و نه آب است که بنوشیم. ما از خوردن این خوراک بیمزه خسته شدهایم.» آنگاه خداوند مارهای سمی را در میان ایشان فرستاد و بسیاری از قوم گزیده شدند و مردند. مردم اسرائیل نزد موسی آمدند و گفتند: «ما گناه کردهایم، زیرا علیه خداوند و علیه تو شکایت نمودهایم. پس به حضور خداوند دعا کن که ما را از شر این مارها نجات بدهد.» پس موسی برای آنها دعا کرد. خداوند به موسی فرمود: «یک مار برنزی بساز و بر تیری بیاویز. اگر هر مارگزیدهای به آن نگاه کند، زنده میماند.» پس موسی یک مار برنزی ساخت و آن را بر سر تیری آویخت و همین که مار گزیدهای، به آن نگاه میکرد، شفا مییافت. بنیاسرائیل به سفر خود ادامه داده، به اوبوت رسیدند و در آنجا اردو زدند. از آنجا به عییعبارم که در بیابان، در شرق موآب واقع بود، رفتند. سپس به وادی زارّد آمدند و در آنجا اردو زدند. بعد به طرف شمال وادی ارنون، در نزدیکی مرز اموریان کوچ کردند. (وادی ارنون خط مرزی بین موآبیان و اموریان است.) در کتاب «جنگهای خداوند» در این زمینه اشاره شده است که: «...شهر واهیب در سوفه، وادیها؛ رود ارنون، رودخانهها و وادیهایی که به شهر عار در امتداد مرز موآب قرار دارند، سرازیر میشوند.» سپس بنیاسرائیل سفر خود را به طرف بئر، یعنی چاه ادامه دادند. این همانجایی است که خداوند به موسی فرمود: «قوم اسرائیل را جمع کن و من به آنها آب میدهم.» آنگاه بنیاسرائیل این سرود را خواندند: «ای چاه فوران کن! برایش سرود بخوانید! این چاهی است که شاهزادگان کندند. با عصای سلطنت و با عصای رهبران کنده شد.» قوم اسرائیل از بیابان به متانه حرکت کردند و از آنجا، به نحلیئیل و بعد به باموت رفتند. و از باموت به درّهای در منطقهٔ موآبیان در کوهپایهٔ کوه فسجه که مشرف بر بیابان است، رفتند. قوم اسرائیل، نمایندگان خود را نزد سیحون، پادشاه اموریان فرستادند که این پیام را به او برسانند: «به ما اجازه بدهید که از سرزمین شما عبور کنیم. ما قول میدهیم که فقط از شاهراه برویم، به باغهای انگورتان داخل نشویم و تا زمانی که در خاک شما باشیم، حتّی از آب شما هم ننوشیم.» امّا سیحون به آنها اجازه نداد که از خاک او عبور کنند. در عوض ارتش خود را جمع کرد و به مقابلهٔ اسرائیل به بیابان رفت و در ناحیهٔ یاهص، با آنها جنگید. مردم اسرائیل بر آنها غالب شدند، سیحون را کشتند و سرزمینشان را از وادی ارنون تا وادی یبوق و تا مرز عمونیان تصرّف کردند. امّا نتوانستند جلوتر بروند، زیرا مرز عمونیان به خوبی محافظت میشد. بنیاسرائیل، همهٔ شهرهای اموریان را همراه با شهر حشبون و شهرهای اطراف آن را تصرّف کردند و در آن ساکن شدند. حشبون پایتخت اموریان بود که سیحون قبلاً در جنگ با پادشاه سابق موآب آن را با تمام سرزمین آنها تا وادی ارنون تصرّف کرده بود. شاعران دربارهٔ حشبون چنین گفتهاند: «به حشبون بیایید و آن را آباد کنید، پایتخت سیحون را بنا نمایید، زیرا آتشی از حشبون برخاست و شهر عار در موآب را ویران کرد و بلندیهای ارنون را بلعید. وای بر تو ای موآب! ای قوم کموش هلاک شدید. پسرانش را فراری و دخترانش را به دست سیحون، پادشاه اموری اسیر ساخت. سعادت و کامرانی ایشان از حشبون تا به دیبون نابود گشت و ما آنها را تا نوفح که نزدیک میدباست از بین بردیم.» به این ترتیب قوم اسرائیل در سرزمین اموریان ساکن شدند. موسی چند نفر را به یعزیر فرستاد تا وضع آنجا را بررسی کنند. بعد قوم اسرائیل به آنجا حمله بردند و آن شهر را با روستاهای اطراف آن گرفتند و ساکنان آنجا را بیرون راندند. سپس بازگشتند و به طرف باشان رفتند. امّا عوج پادشاه باشان، با ارتش خود به مقابلهٔ آنها به ادرعی آمد.