۱پادشاهان 11:19-18
۱پادشاهان 11:19-18 هزارۀ نو (NMV)
او را گفت: «بیرون برو و به حضور خداوند بر کوه بایست.» اینک خداوند از آنجا عبور میکرد. آنگاه بادی شدید و بسیار سخت کوهها را شکافت و صخرهها را به حضور خداوند خُرد کرد، ولی خداوند در باد نبود. پس از باد، زمین به لرزه درآمد، ولی خداوند در زمینلرزه نبود. پس از زمینلرزه، آتشی، ولی خداوند در آتش نیز نبود. پس از آتش، نجوای آرامی به گوش رسید. چون ایلیا آن را شنید، روی خود را به ردای خویش پوشانیده، بیرون رفت و بر دهانۀ غار ایستاد. آنگاه ندایی به او گفت: «ایلیا، اینجا چه میکنی؟» ایلیا پاسخ داد: «برای یهوه خدای لشکرها غیرتی عظیم دارم، زیرا بنیاسرائیل عهد تو را ترک کرده، مذبحهایت را ویران ساخته و انبیایت را به شمشیر کشتهاند و تنها من باقی ماندهام، و حال قصد جان مرا نیز دارند.» آنگاه خداوند به او گفت: «روانه شو و به راهی که آمدی، بازگشته، به بیابان دمشق برو. چون رسیدی، حَزائیل را به پادشاهی اَرام، و یِیهو پسر نِمشی را به پادشاهی اسرائیل مسح کن. اِلیشَع پسر شافاط، از آبِلمِحولَه را نیز مسح کن تا به جای تو نبی باشد. آن که از شمشیر حَزائیل رهایی یابد، به دست یِیهو کشته خواهد شد، و آن که از شمشیر یِیهو رهایی یابد، به دست اِلیشَع از پای در خواهد آمد. با این حال، هفت هزار تن را در اسرائیل باقی خواهم نهاد، آنان را که زانوانشان در برابر بَعَل خم نشده و لبانشان او را نبوسیده است.»
۱پادشاهان 11:19-18 Persian Old Version (POV-FAS)
او گفت: «بیرون آی و به حضور خداوند درکوه بایست.» و اینک خداوند عبور نمود و باد عظیم سخت کوهها را منشق ساخت و صخره هارا به حضور خداوند خرد کرد اما خداوند در بادنبود. و بعد از باد، زلزله شد اما خداوند در زلزله نبود. و بعد از زلزله، آتشی، اما خداوند درآتش نبود و بعد از آتش، آوازی ملایم و آهسته. و چون ایلیا این را شنید، روی خود را به ردای خویش پوشانیده، بیرون آمد و در دهنه مغاره ایستاد و اینک هاتفی به او گفت: «ای ایلیا تو را دراینجا چهکار است؟» او در جواب گفت: «به جهت یهوه، خدای لشکرها، غیرت عظیمی دارم زیرا که بنیاسرائیل عهد تو را ترک کرده، مذبح های تو را منهدم ساختهاند و انبیای تو را به شمشیر کشتهاند و من به تنهایی باقیماندهام وقصد هلاکت جان من نیز دارند.» پس خداوندبه او گفت: «روانه شده، به راه خود به بیابان دمشق برگرد، و چون برسی، حزائیل را به پادشاهی ارام مسح کن. و ییهو ابن نمشی را به پادشاهی اسرائیل مسح نما، و الیشع بن شافاط را که از آبل محوله است، مسح کن تا بهجای تو نبی بشود. و واقع خواهد شد هرکه از شمشیر حزائیل رهایی یابد، ییهو او را به قتل خواهد رسانید و هرکه از شمشیر ییهو رهایی یابد، الیشع او رابه قتل خواهد رسانید. اما در اسرائیل هفت هزار نفررا باقی خواهم گذاشت که تمامی زانوهای ایشان نزد بعل خم نشده، و تمامی دهنهای ایشان او رانبوسیده است.»
۱پادشاهان 11:19-18 کتاب مقدس، ترجمۀ معاصر (PCB)
خداوند به او فرمود: «از این غار بیرون بیا و روی کوه، در حضور من بایست.» وقتی ایلیا در حضور خدا ایستاد، خدا از آنجا عبور کرد و باد شدیدی در کوه پیچید. وزش باد چنان شدید بود که صخرهها از کوه فرو ریخت. اما خداوند در آن باد نبود. پس از باد، زلزلهای همه جا را لرزاند، ولی خداوند در میان آن زلزله نیز نبود. بعد از زلزله، شعلههای آتش افروخته شد، اما خداوند در آن هم نبود. بعد از آتش، صدایی ملایم به گوش رسید. ایلیا وقتی آن صدا را شنید، با ردای خود صورتش را پوشاند و به دهنه غار آمد و در آنجا ایستاد. آنگاه صدایی به او گفت: «ایلیا، اینجا چه میکنی؟» ایلیا جواب داد: «ای خداوند، خدای لشکرهای آسمان، همیشه تو را با غیرت خدمت کردهام. اما قوم اسرائیل عهد خود را با تو شکسته، مذبحهایت را خراب کرده و تمام انبیای تو را کشتهاند و تنها من باقی ماندهام. حال میخواهند مرا هم بکشند.» خداوند به او فرمود: «اکنون از راهی که در این بیابان است به دمشق برو. وقتی به آنجا رسیدی، حزائیل را به پادشاهی سوریه تدهین کن. ییهو پسر نمشی را هم به پادشاهی اسرائیل تدهین کن و نیز الیشع پسر شافاط از اهالی آبل محوله را تدهین نما تا به جای تو نبی باشد. بعد از این هر که از چنگ حزائیل رهایی یابد ییهو او را میکشد و هر کس از دست ییهو فرار کند، الیشع او را میکشد. در ضمن بدان که هنوز هفت هزار نفر در اسرائیل هستند که هرگز در برابر بت بعل زانو نزدهاند و او را نبوسیدهاند.»
۱پادشاهان 11:19-18 مژده برای عصر جدید (TPV)
خداوند به او گفت: «بیرون برو و در بالای کوه نزد من بایست.» آنگاه خداوند از آنجا گذشت و باد شدیدی فرستاد که کوه را شکافت و صخرهها را فرو ریخت، امّا خداوند در باد نبود. باد از وزیدن ایستاد، آنگاه زلزله شد، امّا خداوند در زلزله نبود. بعد از زلزله آتش بود، امّا خداوند در آتش نبود و بعد از آتش صدای ملایمی شنیده شد. هنگامیکه ایلیا صدا را شنید، صورت خود را با ردای خویش پوشاند و رفت و در دهانهٔ غار ایستاد. آنگاه صدایی به او گفت: «ایلیا، اینجا چه میکنی؟» او پاسخ داد: «ای خداوند خدای متعال، من همیشه تو را خدمت کردهام، تنها تو را؛ امّا مردم اسرائیل پیمان خود را با تو شکستهاند، قربانگاههای تو را ویران کردهاند و انبیای تو را کشتهاند. من تنها باقیماندهام و اینک آنان قصد جان مرا دارند.» خداوند به او گفت: «به بیابان نزدیک دمشق بازگرد، سپس وارد شهر شو و حزائیل را به پادشاهی سوریه مسح کن. همچنین ییهو، پسر نِمشی را برای پادشاهی اسرائیل مسح کن و الیشع، پسر شافاط از اهالی آبل محوله را تدهین کن تا به جای تو نبی گردد. هرکس که از شمشیر حزائیل بگریزد ییهو او را خواهد کشت و آن کس که از شمشیر ییهو بگریزد، الیشع او را خواهد کشت. با این وجود هفت هزار نفر را كه هنوز به من وفادارند و در مقابل بت بعل تعظیم نكردهاند و آن را نبوسیدهاند در اسرائیل زنده خواهم گذاشت.»