لوقا 10

10
اعزام هفتاد شاگرد
لوقا 10‏:4‏-12 – لوقا 9‏:3‏-5 لوقا 10‏:13‏-15 و 21 و 22 – مَتّی 11‏:21‏-23 و 25‏-27 لوقا 10‏:23 و 24 – مَتّی 13‏:16 و 17
1پس از آن، خداوند هفتاد تن دیگر را نیز تعیین فرمود و آنها را دو به دو پیشاپیش خود به هر شهر و دیاری فرستاد که قصد رفتن بدان‌جا داشت. 2بدیشان گفت: «محصول فراوان است، امّا کارگر اندک. پس، از مالکِ محصول بخواهید کارگران برای دروِ محصول خود بفرستد. 3بروید! من شما را چون بره‌ها به میان گرگها می‌فرستم. 4کیسۀ پول یا کوله‌بار یا کفش برمگیرید، و در راه کسی را سلام مگویید. 5به هر خانه‌ای که وارد می‌شوید، نخست بگویید: ”سلام بر این خانه باد.“ 6اگر در آن خانه کسی از اهل صلح و سلام باشد، سلام شما بر او قرار خواهد گرفت؛ وگرنه، به خود شما باز خواهد گشت. 7در آن خانه بمانید و هر چه به شما دادند، بخورید و بیاشامید، زیرا کارگر مستحق دستمزد خویش است. از خانه‌ای به خانۀ دیگر نقل مکان مکنید. 8چون وارد شهری شدید و شما را به‌گرمی پذیرفتند، هر چه در برابر شما گذاشتند، بخورید. 9بیماران آنجا را شفا دهید و بگویید: ”پادشاهی خدا به شما نزدیک شده است.“ 10امّا چون به شهری درآمدید و شما را نپذیرفتند، به کوچه‌های آن شهر بروید و بگویید: 11”ما حتی خاک شهر شما را که بر پاهای ما نشسته است، بر شما می‌تکانیم. امّا بدانید که پادشاهی خدا نزدیک شده است.“ 12یقین بدانید که در روز داوری، تحمل مجازات برای سُدوم آسانتر خواهد بود تا برای آن شهر.
13«وای بر تو، ای خورَزین! وای بر تو، ای بِیت‌صِیْدا! زیرا اگر معجزاتی که در شما انجام شد در صور و صیدون روی می‌داد، مردم آنجا مدتها پیش در پلاس و خاکستر می‌نشستند و توبه می‌کردند. 14امّا در روز داوری، تحمل مجازات برای صور و صیدون آسانتر خواهد بود تا برای شما. 15و تو ای کَفَرناحوم، آیا تا به فلک سر خواهی افراشت؟ هرگز، بلکه تا به اعماق هاویه فرو خواهی افتاد.
16«هر که به شما گوش فرا دهد، به من گوش فرا داده است؛ و هر که شما را نپذیرد، مرا نپذیرفته است؛ امّا هر که مرا نپذیرد، فرستندۀ مرا نپذیرفته است.»
17آن هفتاد تن با شادی بازگشتند و گفتند: «سرور ما، حتی دیوها هم به نام تو از ما اطاعت می‌کنند.» 18به ایشان فرمود: «شیطان را دیدم که همچون برق از آسمان فرو می‌افتاد. 19اینک شما را اقتدار می‌بخشم که ماران و عقربها و تمامی قدرت دشمن را پایمال کنید، و هیچ چیز به شما آسیب نخواهد رسانید. 20امّا از این شادمان مباشید که ارواح از شما اطاعت می‌کنند، بلکه شادی شما از این باشد که نامتان در آسمان نوشته شده است.»
21در همان ساعت، عیسی در روح‌القدس به وجد آمد و گفت: «ای پدر، مالک آسمان و زمین، تو را می‌ستایم که این حقایق را از دانایان و خردمندان پنهان داشته و بر کودکان آشکار کرده‌ای. بله، ای پدر، زیرا خشنودی تو در این بود. 22پدرم همه چیز را به من سپرده است. هیچ‌کس نمی‌داند پسر کیست جز پدر، و هیچ‌کس نمی‌داند پدر کیست جز پسر، و آنان که پسر بخواهد او را بر ایشان آشکار سازد.»
23سپس در خلوت، رو به شاگردان کرد و گفت: «خوشا به حال چشمانی که آنچه شما می‌بینید، می‌بینند. 24زیرا به شما می‌گویم بسیاری از انبیا و پادشاهان آرزو داشتند آنچه شما می‌بینید، ببینند و ندیدند، و آنچه شما می‌شنوید، بشنوند و نشنیدند.»
مَثَل سامری نیکو
لوقا 10‏:25‏-28 – مَتّی 22‏:34‏-40؛ مَرقُس 12‏:28‏-31
25روزی یکی از فقیهان برخاست تا با این پرسش، عیسی را بیازماید: «ای استاد، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟» 26عیسی در جواب گفت: «در تورات چه نوشته است؟ از آن چه می‌فهمی؟» 27پاسخ داد: «”خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی قوّت و با تمامی فکر خود محبت نما“؛#تثنیه 6‏:5. و ”همسایه‌ات را همچون خویشتن محبت کن.“#لاویان 19‏:18.» 28عیسی گفت: «پاسخ درست دادی. این را به جای آور که حیات خواهی داشت.»
29امّا او برای تبرئۀ خود از عیسی پرسید: «ولی همسایۀ من کیست؟» 30عیسی در پاسخ چنین گفت: «مردی از اورشلیم به اَریحا می‌رفت. در راه به دست راهزنان افتاد. آنها او را لخت کرده، کتک زدند، و نیمه‌جان رهایش کردند و رفتند. 31از قضا کاهنی از همان راه می‌گذشت. امّا چون چشمش به آن مرد افتاد، راه خود را کج کرد و از سمت دیگر جاده رفت. 32لاوی‌ای نیز از آنجا می‌گذشت. او نیز چون به آنجا رسید و آن مرد را دید، راه خود را کج کرد و از سمت دیگر جاده رفت. 33امّا مسافری سامِری چون بدان‌جا رسید و آن مرد را دید، دلش بر حال او سوخت. 34پس نزد او رفت و بر زخمهایش شراب ریخت و روغن مالید و آنها را بست. سپس او را بر الاغ خود گذاشت و به کاروانسرایی برد و از او پرستاری کرد. 35روز بعد، دو دینار#10‏:35 یک ”دینار“ سکه‌ای بود معادل دستمزد یک روز کارگری ساده. به صاحب کاروانسرا داد و گفت: ”از این مرد پرستاری کن و اگر بیش از این خرج کردی، چون برگردم به تو خواهم داد.“ 36حال به نظر تو کدام‌یک از این سه تن، همسایۀ مردی بود که به دست راهزنان افتاد؟» 37پاسخ داد: «آن که به او ترحم کرد.» عیسی به او گفت: «برو و تو نیز چنین کن.»
در منزل مریم و مارتا
38چون در راه می‌رفتند، به دهکده‌ای درآمد. در آنجا زنی مارتا نام عیسی را به خانۀ خود دعوت کرد. 39مارتا خواهری داشت مریم نام. مریم کنار پاهای خداوند نشسته بود و به سخنان او گوش فرا می‌داد. 40امّا مارتا که سخت مشغول تدارک پذیرایی بود، نزد عیسی آمد و گفت: «‌سرورم، آیا تو را باکی نیست که خواهرم مرا در کار پذیرایی تنها گذاشته است؟ به او بفرما که مرا یاری دهد!» 41خداوند جواب داد: «مارتا! مارتا! تو را چیزهای بسیار نگران و مضطرب می‌کند، 42حال آنکه تنها یک چیز لازم است؛ و مریم آن نصیب بهتر را برگزیده، که از او بازگرفته نخواهد شد.»

اکنون انتخاب شده:

لوقا 10: nmv

های‌لایت

به اشتراک گذاشتن

کپی

None

می خواهید نکات برجسته خود را در همه دستگاه های خود ذخیره کنید؟ برای ورودثبت نام کنید یا اگر ثبت نام کرده اید وارد شوید