کتاب‏مقدّس برای کودکاننمونه

کتاب‏مقدّس برای کودکان

روز 2 از 8

خدا همه چیز را آفرید! وقتی خدا اولین انسان را آفرید، او به همراه همسرش حوّا در باغ عدن زندگی می‏کرد. آنها در اطاعت از خدا زندگی خوشی را می‏گذرانیدند. تا روزی که ...

مار از حوّا پرسید: "آیا خدا به شما گفته است که از میوۀ هیچ درختی نخورید؟" حوّا پاسخ داد: "ما از میوۀ تمام درختان می‏توانیم بخوریم به غیر از یکی از آنها. اگر ما از آن بخوریم و یا حتّی اگر به آن میوه دست بزنیم خواهیم مُرد." مار با زیرکی گفت: "نه! شما نخواهید مُرد.""شما مانند خدا خواهید شد." حوّا دلش می‏خواست از میوۀ آن درخت بخورد و چنین نیز کرد.

بعد از این که حوّا از خدا نااطاعتی کرد، به شوهر خود نیز از آن میوه داد. آدم نباید می‏پذیرفت بلکه باید می‏گفت: "نه! من از فرمان خدا سرپیچی نخواهم کرد."

وقتی آدم و حوّا گناه کردند، هر دو متوجّه شدند که لباس بر تن ندارند. بنابراین از برگهای درخت انجیر برای خود پوششی درست کردند و از حضور خدا خود را در پشت بوته‏ها پنهان کردند.

در هنگام غروب خدا به باغ عدن آمد. او می‏دانست که آدم و حوّا چه کاری انجام داده‏اند. آدم گناه را به گردن حوّا انداخت و حوّا گفت که این تقصیر مار بود. خدا گفت: "مار لعنت شده و زن هنگام به دنیا آوردن بچّه‏هایش لعنت شده است و از این پس خاک و خاشاک خواهد رویانید. تو با زحمت و عرق ریختن نان روزانه‏ات را به دست خواهی آورد."

خدا آدم و حوّا را از باغ زیبای عدن بیرون کرد. زیرا آنها گناه کرده بودند. آنها از زندگی‏ای که خدا به آنها بخشیده بود، جدا شدند.

خدا شمشیر آتشینی درست کرد که توسط آن مانع برگشت آدم و حوّابه باغ عدن شود. خدا از پوست حیوان برای آدم و حوّا لباس درست کرد. آیا می‏دانید پوست حیوان را از کجا آورد؟

بعد از مدّتی فرزندانی برای آدم و حوّا به دنیا آمدند. اولین پسر آنها قائن نام داشت و او کشاورز بود و پسر دوم آنها هابیل چوپان بود. روزی قائن مقداری از سبزیجات زمینش را برای خدا به عنوان قربانی آورد و هابیل چند تا از بهترین سفندانش را برای خدا به عنوان قربانی هدیه کرد. خدا از قربانی هابیل خوشش آمد.

امّا خدا از قربانی قائن خوشش نیامد. به همین دلیل قائن بسیار خشمگین شد. امّا خدا به او گفت: "اگر آنچه را که درست است انجام دهی، آیا پذیرفته نخواهی شد؟"

خشم قائن از بین نرفت. بعد از مدّتی در اثر آن خشم، قائن در مزرعه به برادر خود حمله کرد و او را کُشت

خدا از قائن پرسید: "برادرت هابیل کجاست؟" قائن جواب داد: "مگر من نگهبان برادرم هستم؟" خدا قائن را تنبیه کرد به طوری که او دیگر نمی‏توانست کشاورزی کند و به این ترتیب در جهان پریشان و آواره شد.

قائن از حضور خدا فرار کرد. سپس ازدواج کرد و خانواده‏ای برای خود تشکیل داد. بزودی فرزندان قائن و نسل او سرزمینی را که او درست کرده بود پُر کردند.

در همین هنگام خانوادۀ آدم و حوّا نیز به سرعت رشد می‏کرد. در آن زمان‏ها عمر انسان‏ها طولانی‏تر از امروز بود.

وقتی پسر آنها یعنی شیث به دنیا آمد حوّا گفت: "خدا شیث را به من داد تا جایگزین هابیل شود." شیث مرد مؤمنی بود که ۹۱۲ سال زندگی کرد و فرزندان زیادی داشت.

هر نسل جدید از نسل‏های پیش شریرتر می‏شد تا این که بالأخره خدا تصمیم گرفت تمام بشر را از بین ببرد حتّی تمام جانواران و پرندگان را. خدا از این که انسان را آفریده بود پشیمان شده بود، امّا یک نفر بود که خدا از او راضی بود.

نام او نوح بود. نوح از نسل شیث بود، او عادل و پرهیزکار بود و با خدا راه می‏رفت. او همچنین به سه پسر خود یاد داده بود که از خدا اطاعت کنند. اکنون خدا می‏خواست از نوح به روشی بسیار جدید و عجیب استفاده کند.

پایان

روز 1روز 3

دربارۀ اين برنامۀ مطالعه

کتاب‏مقدّس برای کودکان

چه طور همه این ها شروع شد؟ ما از کجا آمده ایم؟ چرا در جهان چقدر بدبختی وجود دارد؟ امید وجود دارد؟ آیا زندگی پس از مرگ وجود دارد؟ در صورت تمایل این تاریخ واقعی جهان را پیدا کنید.

More

مایلیم از Bible for Children, Inc. برای ارائه این طرح تشکر کنیم. برای اطلاعات بیشتر لطفا مراجعه کنید به: https://bibleforchildren.org/languages/persian/stories.php